آرینا و خطر
چند شب پیش خاله یاسی می خواست میز کامپیوترش رو ببر خونشون. با هم کمک دادیم و قسمت دکور بالاش رو باز کردیم که راحتتر بشه بردش. اون قسمت بالا رو تکیه دادیم به دیوار. من هم به آرینا گفتم مراقب خودت باش و به این نزدیک نشو یه وقت خدای نکرده می افته روت ها. آرینا هم گفت باشه مامانی. وقتی من داشتم با یاسی کمک می دادم تا میز رو ببریم بیرون دم در، یکدفعه صدای آرینا رو شنیدم که گفت آی مامانی و یه صدای بلند که معلوم بود دکور افتاد. من در فاصله یک قدمی آرینا ولی پشت به اون بودم. از ترس سکته کردم. برگشتم و دیدم آرینا نیست و اون دکور هم افتاده زمین. ...